۱۷۵ بار خوانده شده

شمارهٔ ۸۳۴

زان نور دیده، شد مژهٔ خون فشان تهی
از طایر مراد مباد آشیان تهی

رشک محبتم نگذارد نفس کشم
دل از حدیث شوق پر است و زبان تهی

ترسم رَوَد زِ یاد تو یکباره نام ما
ازکین ما مکن دل نامهربان تهی

خوش ظاهرند زاهد بی مغز و جوزِ پوچ
بیرون پر از فریب، ولیکن میان تهی

ساقی بیا به یک دو سبو دست ما بگیر
داریم ساغری، چو کف عاشقان تهی

نی را نوا نماند و جرس را صدا گرفت
ما را نشد ز ناله حزین ، استخوان تهی
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۸۳۳
گوهر بعدی:شمارهٔ ۸۳۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.