۱۹۰ بار خوانده شده

شمارهٔ ۸۷۹

هجر در دامن دل ریخته خار عجبی
گلبن حسرت ما، کرده بهار عجبی

ناخنم تیشه شد وسینهٔ من کوه غم است
زده ام دست، دلیرانه به کار عجبی

سودی از دولت همسایگی ماه نکرد
زلف هندوی تو، دارد شب تار عجبی

دیده، جز بوالعجبی هیچ نبیند در هند
فلک انداخته ما را به دیار عجبی

شمع، سررشتهٔ افسانه به کف داد، حزین
دوش با داغ تو، دل داشت شمار عجبی
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۸۷۸
گوهر بعدی:شمارهٔ ۸۸۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.