۱۶۹ بار خوانده شده

شمارهٔ ۴۲ - در ذمّ بعضی از اصحاب غرور

ای صاحبی که مایهٔ تفریح عالمی
ذات مبارکت، سبب کامرانی است

بشنو سه چار مصرع غرّا، ز خامه ام
اکنون که فطرتت به سر نکته دانی است

رسمی ست مبتذل، گلهٔ دوستان ز هم
نبود ز دل شکایت یاران، زبانی است

رنجانده ای ز ما دل نامهربان خویش
با ما مگر فلک به سر مهربانی است

بهر نجات، یا ملک الموت می زند
آن را که اختلاط تو، در جان ستانی است

مپسند، برگ ریزِ حواس معاشران