۱۳۰ بار خوانده شده
غافل که سینه، آتش آهن گداز داشت
خون شد دلی که آن همه پیکان ناز داشت
او را از جور، نالهء عجزی که باز داشت
خون ستمکشان اسیرش به گردن است
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
خون شد دلی که آن همه پیکان ناز داشت
او را از جور، نالهء عجزی که باز داشت
خون ستمکشان اسیرش به گردن است
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۰۳
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۰۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.