۱۲۶ بار خوانده شده

بخش ۸ - حکایت در محافظت حال و مراقبت مآل

یکی بار دل در گل افتاده ای
سخن راند در خبث آزاده ای

سخن چین، حدیثش، به آزاده گفت
نگر تا چه سان گوهر راز سفت

که بگذار بیهوده گفتار را
به کج نغمه، مگشای منقار را

مرا هست در پیش، راهی شگرف
به صد حیرتم غرق و دریاست ژرف

به ساحل اگر بخت شد رهنمون
و زین لجه، رخت من آمد برون

ندارم ز بد گفتنش هیچ باک
کجا گیرد آلودگی، جان پاک؟

وگر برنیاید سبویم درست
شود رشته ها پنبه و کار سست

از آنم نکوتر نگوید کسی
سزاوار ناخوشترم زان بسی

حزین، سیرت رهروان یادگیر
سراسر حدیث جهان بادگیر

تو را با خود افتاده، آموزگار
به نیک و بد کس مبر روزگار

حریفان دغلباز و ره پیچ پیچ
مبادا که فرصت ببازی به هیچ
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:بخش ۷ - در خطاب پادشاه که صلاح وی صلاح این کارگاه و فسادش تباهی نظام انام است گوید
گوهر بعدی:بخش ۹ - حکایت در توسّلی کلّی به حریم جلال قادر بی همتا و تجافی از ماسوا
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.