۱۰۷ بار خوانده شده

بخش ۲۰ - حکایت در تحذیر از انس به زخارف کودک فریب

شنیدم که یحیی بن برمک پگاه
به بغداد می دید عرض سپاه

جوانی بدید از هژبران جنگ
که بربسته بر خنگ، چرم پلنگ

زخامی بدان شیوه مشعوف بود
نمایش کنان جلوه ای می نمود

ز وضعش برآشفت و دیدش شگفت
دل پخه مغزش، رمیدن گرفت

بگفتا بگویید این خام را
نسنجیده نیرنگ ایّام را

ز خامی چه نازی به این پاره پوست؟
اگر پوست از مغز دانی نکوست

نهشتند این بر پلنگ درشت
چه سان اشهبت را بماند به پشت؟

چنین است رسم خسیسان دهر
که از کمتر از خویش گیرند بهر

شریفی بباید که از کاینات
فشاند چو ما دامن التفات
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:بخش ۱۹ - حکایت در مکافات درست کرداران و مجازات نیکوکاران
گوهر بعدی:بخش ۲۱ - در فصل خطاب و خاتمهٔ کتاب گوید
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.