۲۷۱ بار خوانده شده

شمارهٔ ۶۸

ساقیا می ده که تا ما عاقلیم
در فنون عشقبازی جاهلیم

بسکه غافل خفته وقت کشت و کار
گاه محصول است و ما بیحاصلیم

لذت هستی به مستی حاصل است
ما به کلی زین دو معنی غافلیم

بر امید زخم دیگر زنده ایم
ورنه از زخم نخستین بسملیم

سرو باغ خلد بودیم و کنون
بر لب جوی جهان پا در گلیم

طلعت جانان ز جان محجوب نیست
ما میان جان و جانان حایلیم

از بلا غافل نشیند تنگ دل
ما گروه عاشقان دریا دلیم

موج طوفان بلا از سر گذشت
ما چنان فارغ که اندر ساحلیم

بار بگشودند همراهان و ما
هم در اول گام و اول منزلیم

مهر رخشانیم لیکن چون خلیل
رو به ما آرد غبارا آفلیم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۶۷
گوهر بعدی:شمارهٔ ۶۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.