هوش مصنوعی: شاعر در این شعر از رهایی دل خود از بند عشق و جدایی از معشوق سخن می‌گوید. او از ندانستن مقصد دلش و احتمالاً جذب شدن آن به زیبایی‌های دیگر ابراز ناراحتی می‌کند. شعر با توصیف حالات عاشقانه و اشاره به وصال و فراق، با احساساتی عمیق و عرفانی همراه است.
رده سنی: 16+ محتوا شامل مفاهیم عمیق عرفانی و عاشقانه است که ممکن است برای مخاطبان جوان‌تر قابل درک نباشد. همچنین، استفاده از استعاره‌های پیچیده و زبان ادبی بالا، فهم آن را برای سنین پایین دشوار می‌کند.

شمارهٔ ۹۱

دل از بند من بیدل رها شد
نمیدانم کِه او دید و کجا شد

مگر کاو دانه خال بتی دید
از آن در دام زلفش مبتلا شد

هوای دلستانی داشت در سر
نمی دانم بعزم آن هوا شد

مگر بودش نهانی دلربایی
نهان از ما بر آن دلربا شد

صفایی داشت با خوبان مهوش
ازین جای مکدر زان صفا شد

صدای ارجعی آمد به گوشش
پی آن نغمه و بانگ و صدا شد

صلای خوان وصل یار بشنید
ببوی خوان وصلش زان صلا شد

ز جان و از جهان بیگانه گردید
که تا باجان و جانان آشنا شد

دمی خالی نمیباشد ز دلدار
از آن کز بهر آن خلوت سرا شد

ز حال مغربی دیگر نپرسید
از آن ساعت که از پیشش جدا شد
وزن: مفاعیلن مفاعیلن فعولن (هزج مسدس محذوف یا وزن دوبیتی)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۱۰
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۹۰
گوهر بعدی:شمارهٔ ۹۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.