۳۳۲ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۰۴

مرا ز من بستان دلبرا بجذبه خویش
که نیست هیچ حجابی چو من مرا در پیش

مرا ز من ز سوی کائنات با خود کش
کزان طرف همه نوش است و این طرف همه نیش

از آنکه با تو شده دوست دشمن خویشم
که هر که با تو بود دوست و هست دشمن خویش

طریق فقر و فنا را بمن نما که بود
طریق فقر و فنا بهترین ره آید رویش

چگونه یکقدم از خویشتن نهم بیرون
که هست هستی من سد راهم از پس و پیش

من از تو دور نبودم بهیچ وجه ولی
فکند دور مرا از تو عقل دور اندیش

تو با منی ز منت انفصاب ممکن نیست
کسی چگونه منفصل شود ز سایه خویش

چو سایه مانع شخص است از جمیع وجود
مپرس از او که ترا نیست دین و مذهب و کیش

چو سایه مانع شخص است از جمیع وجود
مرا بهیچ حسابی مگیر از پس و پیش

دوای درد تو ایمغربی بیردن ز تو نیست
که هم تو درد و دوایی و هم تو مرهم ریش
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۰۳
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۰۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.