هوش مصنوعی: این شعر عاشقانه و عرفانی از حافظ، بیانگر درد فراق و اشتیاق به وصال معشوق است. شاعر از جدایی از معشوق و اسارت در قفس تن رنج می‌برد و امید به آزادی و وصال دارد.
رده سنی: 16+ مفاهیم عمیق عرفانی و عاشقانه در این شعر نیاز به درک و تجربه‌ی بیشتری دارد که معمولاً از سنین نوجوانی به بعد قابل درک است.

شمارهٔ ۱۰۵

او چون فکند خویش تو خود را میفکنش
از خود شکسته است ازین بیش مشکنش

تا شد دلم مقیم سر زلف دلبرت
از یاد رفت منزل و ماوا و مسکنش

دل آنچنان بیاد تو مشغول گشته است
کاو هیچوقت یاد نمی آید از منش

اینمرغ جان که طایر عالی نشیمن است
عمریست تا که دور فتاد از نشیمنش

بیچاره بهر دانه فرود آمد از هوا
در دام شد اسیر پر و بال و گردنش

از گلشن خیال بچنین گلخن افتاد
بگرفت خسخت خاطر ازین جنس گلخنش

مرغان این چمن همه شب تا گه سحر
باشند در خروش ز فریاد کردنش

جانا دل از مصاحبت تن ملول شد
پیوسته ماجرا است شب و روز با منش

یارا چو شد اسیر قفس عندلیب جان
گاه که میفرست نسیمی ز گلشنش

تا چون نسیم گل بدماغش گذر کند
آید بیاد وصل گل و عهد سوسنش

باشد که بشکند قفس جسم را ز شوق
مرغ روان مغربی آید بماء منش
وزن: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن (رمل مثمن مخبون محذوف)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۹
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۰۴
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۰۶
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.