۳۲۸ بار خوانده شده

بخش ۷ - معشوق را زیر چادر پنهان کردن جهت تلبیس و بهانه گفتن زن کی ان کید کن عظیم

چادَرِ خود را بَرو اَفْکند زود
مَرد را زَن ساخت و دَر را بر گُشود

زیرِ چادَرْ مَرد رُسوا و عِیان
سَخت پیدا چون شُتُر بر نردبان

گفت خاتونیست از اَعْیانِ شهر
مَر وِرا از مال و اِقْبال است بَهر

دَر بِبَستَم تا کسی بیگانه‌‌یی
دَر نَیایَد زود نادانانه‌‌یی

گفت صوفی چیستَش هین خِدمَتی
تا بَر آرَم بی‌سِپاس و مِنَّتی؟

گفت مَیْلَش خویشی و پیوستگی‌ست
نیکْ خاتونی‌ست حَق داند که کیست

خواست دختر را ببینَد زیرْدَست
اِتّفاقا دختر اَنْدَر مَکْتَب است

باز گفت اَرْ آرْد باشد یا سَبوس
می‌کُنم او را به جان و دلْ عروس

یک پسر دارد که اَنْدر شهر نیست
خوب و زیرک چابُک و مَکْسَب کُنی‌ست

گفت صوفی ما فَقیر و زار و کَم
قَوْمِ خاتون مالْ‌دار و مُحْتَشَم

کِیْ بُوَد این کُفوِ ایشان در زِواج
یک دَر از چوب و دَری دیگر زِعاج؟

کُفو باید هر دو جُفت اَنْدَر نِکاح
وَرْنه تَنگ آید نَمانَد اِرْتیاح
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:بخش ۶ - قصهٔ آن صوفی کی زن خود را بیگانه‌ای بگرفت
گوهر بعدی:بخش ۸ - گفتن زن کی او در بند جهاز نیست مراد او ستر و صلاحست و جواب گفتن صوفی این را سرپوشیده
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.