۲۶۱ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۶۱

ز چشم من چو تو ناظر بحسن خود بینی
چرا نقاب ز رخسار خود نمیفکنی

من و تو چونکه یکی بود بپیش اهل شهود
نهان زمن چه شوی چونکه من توام تو منی

چو رو باینه کاینات اوردی
برای جلوه گری شد پدید ما و منی

نه ئی ز خلوت و از انجمن دمی خالی
که هم بخلوت خویشی و هم بانجمنی

اگر بصورت غیری وگر بکسوت عین
بهر صفت که برائی برای خویشتنی

ز روی ذات نه جانی و نی جهان و نه تن
ولی ز روی صفت هم جهان و جان و تنی

ز روی لات و منات آنکه یار بود که بود
من الذّی بتجلی لعابد الوتنی

دلا ز عالم کثرت بوحدت آوردی
که وحدتست وطن گر تو عازم وطنی

چو مغربی بخور از دست کاینات شراب
که پیش ساقی باقی بود شراب هنی
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۶۰
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۶۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.