۲۷۶ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۷۰

چو نیست چشم دلت تا جمال او بینی
نگر بصورت خود تا مثال او بینی

اگرچه حمله جهان هست سایه اش لیکن
چو آفتاب برآید زوان او بینی

ز آفتاب رخش گر بسایه خرسندی
نگر به جمله جهان تا ظلال او بینی

خیال بازی او بین که پرده ز خیال
فکنده بر رخ خود تا خیال او بینی

خط است و خال جهان تا بکی بدیده من
جمال او ز ره خط و خال او بینی

بجنب آب زلال حیات اوست سراب
بر ازو بگذر تا زلال او بینی

به تنگنای جسد از چه گشته محبوس
بیا بعرضه دل تا مجال او بینی

چرا ز حال دل خویشتن شوی غافل
بسوی او نظری کن که حال او بینی

ز مغربی نظری کن بدوست نگر
که با دیده کامل کمال او بینی
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۶۹
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۷۱
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.