هوش مصنوعی:
این متن شعری عرفانی است که در آن شاعر به گفتوگو با معشوق یا وجودی برتر میپردازد. در این گفتوگو، شاعر ابتدا معشوق را بیگانه میخواند، اما سپس به این درک میرسد که معشوق در حقیقت ذات و جوهرهی اوست. شاعر به مقایسهی خود و معشوق میپردازد و در نهایت به وحدت وجودی با معشوق میرسد. این شعر پر از استعارهها و تشبیههای زیباست که رابطهی انسان و خدا یا عاشق و معشوق را به تصویر میکشد.
رده سنی:
16+
مفاهیم عمیق عرفانی و استفاده از استعارههای پیچیده ممکن است برای کودکان و نوجوانان کمسال قابل درک نباشد. همچنین، درک رابطهی عاشقانهی عرفانی نیاز به بلوغ فکری دارد.
شمارهٔ ۱۷۶
دوش ان صنم بیگانه وش بگذشت بر من چون پری
کردم سلامش لیک او دادم جوابی سرسری
گفتم چرا بیگانهای گفتا که تو دیوانهای
من کیستم تو کیستی در خود چرا میننگری
در جامه بیگانگان خود را زمن کردی نهان
یعنی که من تو نیستم من دیگرم تو دیگری
من از کجا تو از کجا من پادشاهم تو گدا
تو عاری از سلطنت از فقر و فاقه من بری
صد چون ترا پیدا کنم هر لحظه و شیدا کنم
تو ذرّهای سرگشته و من آفتاب خاوری
من فرضم و تو سنتی من نورم و تو ظلمتی
خود ظلمتی را کی رسد با نور کردن همسری
گفتم که ای جان جهان ای عین پیدا و نهان
وی مایه سود و زیان وی تو قماش و مشتری
تو اولی و آخری تو باطنی و ظاهری
تو قاصدی و مقصدی تو ناظری و منظری
من درّ و مرجان توام در بحر عمّان توام
من گوهر کان توام تو کان ما و گوهری
من مظهر و مرآت تو، مرآت وجه و ذات تو
نینی غلط گفتم شها هم خویشتن را مظهری
ای آفتاب مشرقی وی نور چشم مغربی
من سایه مهر توام تو مهر سایه گستری
کردم سلامش لیک او دادم جوابی سرسری
گفتم چرا بیگانهای گفتا که تو دیوانهای
من کیستم تو کیستی در خود چرا میننگری
در جامه بیگانگان خود را زمن کردی نهان
یعنی که من تو نیستم من دیگرم تو دیگری
من از کجا تو از کجا من پادشاهم تو گدا
تو عاری از سلطنت از فقر و فاقه من بری
صد چون ترا پیدا کنم هر لحظه و شیدا کنم
تو ذرّهای سرگشته و من آفتاب خاوری
من فرضم و تو سنتی من نورم و تو ظلمتی
خود ظلمتی را کی رسد با نور کردن همسری
گفتم که ای جان جهان ای عین پیدا و نهان
وی مایه سود و زیان وی تو قماش و مشتری
تو اولی و آخری تو باطنی و ظاهری
تو قاصدی و مقصدی تو ناظری و منظری
من درّ و مرجان توام در بحر عمّان توام
من گوهر کان توام تو کان ما و گوهری
من مظهر و مرآت تو، مرآت وجه و ذات تو
نینی غلط گفتم شها هم خویشتن را مظهری
ای آفتاب مشرقی وی نور چشم مغربی
من سایه مهر توام تو مهر سایه گستری
وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۸
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۷۵
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۷۷
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.