۲۸۲ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۹۰

دلا گر دیده ای داری بیا بگشا بدیدارش
ز رخسار پریرویان ببین خوبی ز رخسارش

چو خورشید پریرویان هزاران مشتری دارد
بده خود را بجز او را اگر هستی خریدارش

ببازار آمد آن دلبر ز خلوتخانه وحدت
تماشا را ببازار آیین گرمی بازارش

نگارم درگه جلوه نظر را دوست میدارد
ز خلوت زان بصحرا شد که تا بینند نظارش

شهی را دوست میدارد گدای مفلس او شد
بنقش فخر می آرد نمی آید از او عارش

تو گر دیده بدست آری توانی یار را دیدن
گهی در کسوت یار و گهی در شکل اغیارش

دلم هر دم به دلداری از آنرو میشود مایل
که در رخسار دلداران نماید چهره دلدارش

مرا آشفته میدارد خرد در حال هشیاری
الا ای ساقی باقی دمی مگذار هشیارش

برآ از مشرق و مغرب الا ایمغربی یکدم
که تا بی مشرق و مغرب ببینی شمس انوارش
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۸۹
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۹۱
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.