۲۲۶ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۰

از حد گذشت جلوه فروهل نقاب را
زین تیره روز تر مپسند آفتاب را

معذورمی ایصنم همه گر تندی است وجور
مستی و از خطا نشناسی صواب را

میگفت دل چو میزدمش بوسه بر دهان
باید کشید تلخی این شکر اب را

تا شست چشم مست تو تیر و کمان گرفت
از چشم فتنه برد تمنای خواب را

گفتم میانه دولت چیست گفت هیچ
ای من ببوسم آن لب شیرین جواب را

بردی چو هوش من ز سر ایدوست دستگیر
دانی که اختیار نباشد خراب را

هرگز درم درآید و پندارمش که اوست
چون تشنه ای که آب شمارد سراب را

رشگ آیدم که افتد از او سایه بر زمین
ای آسمان دریچه به بند آفتاب را

زاهد ز ذوق حور برقص است و در نماز
دیگر مگو که عشق نباشد دواب را

نیر شکیب از او بتغافل توان نمود
از یاد تشنه گر بتوان برد آب را
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۹
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۱
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.