۲۱۹ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۳

بی می نتوان بردبسر فصل خزان را
ساقی بده آنجام پر از خون رزان را

ترسم که کند فاش دگر راز نهانرا
از دیده که میریزدم این اشک روان را

از پیر و جوان برده دل آن ترک جفاجو
تا عیب نگیرد پدر پیر جوان را

گر باد خزان خون رزان ریخت بگلزار
بر خون رزان ده ثمن برگ خزانرا

بگرفت دل از صحبت زهاد سبک مغز
یاران بمن آید مر آنرطل گرانرا

صحن چمن از چیست زر اندوه وگرنه
خاصیت اکسیر بود باد وزان را
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۲
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۴
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.