۲۱۵ بار خوانده شده

شمارهٔ ۴۴

آن نه مست است که می خورد و ببازار افتاد
مست آن بود که در خانه خمار افتاد

دل چون فانوس خیال از اثر شعله شمع
بسکه بر دور تو گردید زرفتار افتاد

شاهد حسن تو در پرده نهان بود هنوز
که حریفان ترا پرده زاسرار افتاد

گر نه آئینه هوای تو پری در سر داشت
همچو دیوانه چرا عور ببازار افتاد

دل سودا زده تا سلسله زلف تو دید
نعره بر زد و دیوار بیکبار افتاد

موشکافی زمیان تو بتحقیق نرفت
در میان بحت در اینمسئله بسیار افتاد

پرده پوشی چکنم خود زپریشانی کار
همه دانند که با زلف توام کار افتاد

بت ستائید زه عویّ انا الحق نیّر
آنسیه دل که گذارش بسردار افتاد

خنفس ار دید که بر خیل شهان نعل زنند
بغلط پای برآورد نگونسار افتاد

طبع نیر هوس نکته سرائیها داشت
دید گوش شنوا نیست ز گفتار افتاد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۴۳
گوهر بعدی:شمارهٔ ۴۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.