۲۶۴ بار خوانده شده

شمارهٔ ۶۳

گر چونتو در آفاق جفار کار نباشد
انصاف ز شوخی چو تو بسیار نباشد

نزدیک من از لذت عشقش خبری نیست
آن دلشه کش یار دل آزار نباشد

ایکاش بخوابیت کشد تنک در آغوش
بخت من سرگشته چو بیدار نباشد

خواهم شب وصل تو کشم شمع بغیرت
تا سایۀ تو همکش دیوار نباشد

زان ناله کشم بر سر ایندام که ترسم
من میرم و صیاد خبردار نباشد

نی زنده هله نی بکشد نی کند آزاد
کافر بکمند تو گرفتار نباشد

گویمکه چو بر من گذری پویمت از پی
بینم چو ترا طاقت رفتار نباشد

تا بوسه بجانست بده گرم که آید
روزی که فروشی و خریدار نباشد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۶۲
گوهر بعدی:شمارهٔ ۶۴
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.