هوش مصنوعی:
این متن داستان حلیمه، زنی که حضرت محمد (ص) را در کودکی شیر داد، روایت میکند. حلیمه پس از شنیدن صدایی عجیب و غریب در حطیم (مکانی نزدیک کعبه)، حضرت محمد (ص) را بر زمین میگذارد تا منشأ صدا را پیدا کند. اما وقتی برمیگردد، حضرت محمد (ص) را نمییابد و دچار حیرت و غم میشود. او به دنبال کودک میگردد و از مردم مکه کمک میخواهد، اما کسی نمیداند کودک کجاست. حلیمه به شدت گریه میکند و دیگران نیز از گریهاش متأثر میشوند.
رده سنی:
12+
این متن دارای مفاهیم مذهبی و تاریخی است که ممکن است برای کودکان زیر 12 سال پیچیده باشد. همچنین، موضوعات عاطفی مانند غم و حیرت نیاز به درک عمیقتری دارند که برای سنین بالاتر مناسبتر است.
بخش ۳۸ - قصهٔ یاری خواستن حلیمه از بتان چون عقیب فطام مصطفی را علیهالسلام گم کرد و لرزیدن و سجدهٔ بتان و گواهی دادن ایشان بر عظمت کار مصطفی صلیالله علیه و سلم
قِصّهٔ رازِ حَلیمه گویَمَت
تا زُدایَد داستانِ او غَمَت
مُصْطَفی را چون زِ شیرْ او باز کرد
بر کَفَش بَرداشت چون ریحان و وَرْد
میگُریزانیدَش از هر نیک و بَد
تا سِپارَد آن شَهَنْشَه را به جَد
چون هَمیآوَرْد اَمانَت را زِ بیم
شُد به کعبه و آمد او اَنْدَر حَطیم
از هوا بِشْنید بانگی کِی حَطیم
تافْت بر تو آفتابی بَس عَظیم
ای حطیم امروز آید بر تو زود
صدهزاران نورْ از خورشیدِ جود
ای حَطیم امروز آرَد در تو رَخْت
مُحْتَشَم شاهی که پیکِ اوست بَخت
ای حَطیم امروز بیشَک از نوی
مَنْزِلِ جانهایِ بالایی شَوی
جانِ پاکانْ طُلْب طُلْب و جَوْق جَوْق
آیَدَت از هر نواحی مَستِ شوق
گشت حیران آن حَلیمه زان صدا
نه کسی در پیش نه سویِ قَفا
شش جِهَت خالی زِ صورت وین نِدا
شُد پَیاپِی آن نِدا را جانْ فِدا
مُصْطَفی را بر زمین بِنْهاد او
تا کُند آن بانگِ خوش را جُست و جو
چَشم میاَنْداخت آن دَمْ سو به سو
که کجایَست این شَهِ اسرارگو؟
کین چُنین بانگِ بلند از چَپّ و راست
میرَسَد یا رَب رسانَنده کجاست؟
چون نَدید او خیره و نومید شُد
جسمْ لَرْزان هَمچو شاخ بید شُد
باز آمد سویِ آن طِفْلِ رَشید
مُصْطَفی را بر مَکانِ خود نَدید
حیرت اَنْدَر حیرت آمد بر دِلَش
گشت بَسْ تاریک از غَمْ مَنْزِلَش
سویِ مَنْزِلها دَوید و بانگ داشت
که کِه بر دُردانهاَم غارت گُماشت؟
مَکّیان گفتند ما را عِلْم نیست
ما ندانستیم کان جا کودکیست
ریخت چَندان اَشک و کرد او بَسْ فَغان
که ازو گِریان شُدند آن دیگران
سینه کوبان آن چُنان بِگْریست خَوش
کَاخْتَران گِریان شُدند از گریهاَش
تا زُدایَد داستانِ او غَمَت
مُصْطَفی را چون زِ شیرْ او باز کرد
بر کَفَش بَرداشت چون ریحان و وَرْد
میگُریزانیدَش از هر نیک و بَد
تا سِپارَد آن شَهَنْشَه را به جَد
چون هَمیآوَرْد اَمانَت را زِ بیم
شُد به کعبه و آمد او اَنْدَر حَطیم
از هوا بِشْنید بانگی کِی حَطیم
تافْت بر تو آفتابی بَس عَظیم
ای حطیم امروز آید بر تو زود
صدهزاران نورْ از خورشیدِ جود
ای حَطیم امروز آرَد در تو رَخْت
مُحْتَشَم شاهی که پیکِ اوست بَخت
ای حَطیم امروز بیشَک از نوی
مَنْزِلِ جانهایِ بالایی شَوی
جانِ پاکانْ طُلْب طُلْب و جَوْق جَوْق
آیَدَت از هر نواحی مَستِ شوق
گشت حیران آن حَلیمه زان صدا
نه کسی در پیش نه سویِ قَفا
شش جِهَت خالی زِ صورت وین نِدا
شُد پَیاپِی آن نِدا را جانْ فِدا
مُصْطَفی را بر زمین بِنْهاد او
تا کُند آن بانگِ خوش را جُست و جو
چَشم میاَنْداخت آن دَمْ سو به سو
که کجایَست این شَهِ اسرارگو؟
کین چُنین بانگِ بلند از چَپّ و راست
میرَسَد یا رَب رسانَنده کجاست؟
چون نَدید او خیره و نومید شُد
جسمْ لَرْزان هَمچو شاخ بید شُد
باز آمد سویِ آن طِفْلِ رَشید
مُصْطَفی را بر مَکانِ خود نَدید
حیرت اَنْدَر حیرت آمد بر دِلَش
گشت بَسْ تاریک از غَمْ مَنْزِلَش
سویِ مَنْزِلها دَوید و بانگ داشت
که کِه بر دُردانهاَم غارت گُماشت؟
مَکّیان گفتند ما را عِلْم نیست
ما ندانستیم کان جا کودکیست
ریخت چَندان اَشک و کرد او بَسْ فَغان
که ازو گِریان شُدند آن دیگران
سینه کوبان آن چُنان بِگْریست خَوش
کَاخْتَران گِریان شُدند از گریهاَش
وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مسدس محذوف یا وزن مثنوی)
قالب: مثنوی
تعداد ابیات: ۲۱
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:بخش ۳۷ - چاره کردن سلیمان علیهالسلام در احضار تخت بلقیس از سبا
گوهر بعدی:بخش ۳۹ - حکایت آن پیر عرب کی دلالت کرد حلیمه را به استعانت به بتان
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.