۲۴۰ بار خوانده شده

شمارهٔ ۷۸

در قیامت اگرم زلف تو زنجیر شود
دل ز دوزخ میر اندیشه که دلگیر شود

جان شیرین من است آنلب میگون جانا
حاش لله که کس از جان چنین سیر شود

تا نظر میرود از موی تو سر پیدانیست
وای بر دل اگر این رشته گرهگیر شود

زود میری تو و من تشنۀ دیرین بلبت
صلح و جنگ من و تو تا بچه تدبیر شود

ترسم از نر می آنغبغب سیمین و لطیف
پای دل لغز دو در چاه سرازی شود

تیغ ابروی تو در دست دو چشم تو خطاست
کایندوگر مست شود فتنه جهانگیر شود

سخن از نقطۀ موهوم تو سر بست عجیب
کاین توّهم نه خیالی است که تصویر شود

خون من لوث شد اینغمزۀ مستانه مترس
این نه خونی است که تنها بتو پاگیر شود

مست دیدار تو از سنگ گریزد هیهات
رو به ارزین می مستانه خورد شیر شود

خون دل پاک در اول نظرم خورد چو شیر
نیرّ اینطفل نیاسود که خون شیر شود

گفتی اینجان بچه کار آیدت ای عاشق پیر
دارم اینجان که نثار قدم میر شود

آن امیر عرب و سیف جهانگیر نبی
کاد اگر نیست جهان گو همه شمشیر شود

نعت ذات تو شها خواهم اگر شرح دهم
ترسم عالم همه پر نعرۀ تکفیر شود

نی همان به که ز اوصاف تو لب بربندم
خواب از آن پایه گذشته است که تعبیر شود
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۷۷
گوهر بعدی:شمارهٔ ۷۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.