۲۵۱ بار خوانده شده

شمارهٔ ۸۵

محتسب با ساغر می گرد مرا سر بشکند
با کم از سر نیست ز آن ترسم که ساغر بشکند

تا شنیدستم که دل بشکسته دارد دوست دوست
من بموئی بسته ام دل تا مکرر بشکند

ای مساعد کوکب آن جانی که جانانش ستد
وی همایون روزگار آن دل که دلبر بشکند

چون بصیدم سر دهی شاهین چشم آهسته ده
تیز پرواز است ترسم ناگهش پر بشکند

شیخ را گردن شکست از بار دستار گران
بار وی یا رب گران کن بار دیگر بشکند

شانه در آئینه مرگ ما مصوّر میکند
تا ترا بر رخ یکی زلف معنبر بشکند
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۸۴
گوهر بعدی:شمارهٔ ۸۶
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.