هوش مصنوعی:
این شعر عاشقانه و عارفانه از درد فراق و اشتیاق به معشوق سخن میگوید. شاعر از گریههای بیپایان، سجدههای خونین، و سوگندهای پیدرپی به موهای معشوق یاد میکند. او از ناتوانی در تحمل دوری و اشتیاق به دیدار دوباره مینالد و از عشق به عنوان درمانگر زخمهایش نام میبرد. در نهایت، شاعر به امید وصال و رهایی از این دردها چشم به راه است.
رده سنی:
16+
محتوا شامل مضامین عمیق عاشقانه و عرفانی است که ممکن است برای مخاطبان جوانتر قابل درک نباشد. همچنین، برخی از تصاویر شاعرانه مانند 'سجدههای خونین' و 'گریههای بیپایان' ممکن است برای کودکان و نوجوانان کمسنوسال نامناسب باشد.
شمارهٔ ۱۰۱
هر دم از یاد تو با چشم جدا گریم و مویم
که بسر وقت تو چشمی است جدا هر سر مویم
اشک رنگین نه بخود میرود از دیده برویم
سجده بر روی بتی دارم و خونست وضویم
بچه سوگند خورم کز تو سر خویش ندارم
بسر موی تو سوگند که سرگشتۀ اویم
نشئه می همه غم زاید و اندوه و ملالت
می فروشان اگر از خاک بسازند سبویم
با حضور تو هر آن بادۀ گلرنگ که خوردم
در فراقت همه خون گشت و بر آمد ز گلویم
کس چه سان صبر تواند ز چنین لعبت سیمین
تو خود انصاف ده آخر نه من از آهن و رویم
گویم آیم شب تاریک سر راه تو گیرم
بو که غافل بدر آئی و نهی پای برویم
!چشم دارم که یک امشب فلک آهسته خرامی
که بصلح آمده از در صنم عربده جویم
چارۀ زخم من ای عشق بتدبیر دگر کن
که من آن ناقۀ مشگین نتوانم که ببویم
گو من آن پایه ندارم که نهی سر بکنارم
بسرم یا نه و پندار که خاک سر کویم
کودکان چشم براهند چه بود آه که چندی
بند بر داردم از پا صنم سلسلۀ مویم
گله از بخل رقیت است در اینمسئله نیرّ
ورنه او خود به نهانی نظری داشت بسویم
که بسر وقت تو چشمی است جدا هر سر مویم
اشک رنگین نه بخود میرود از دیده برویم
سجده بر روی بتی دارم و خونست وضویم
بچه سوگند خورم کز تو سر خویش ندارم
بسر موی تو سوگند که سرگشتۀ اویم
نشئه می همه غم زاید و اندوه و ملالت
می فروشان اگر از خاک بسازند سبویم
با حضور تو هر آن بادۀ گلرنگ که خوردم
در فراقت همه خون گشت و بر آمد ز گلویم
کس چه سان صبر تواند ز چنین لعبت سیمین
تو خود انصاف ده آخر نه من از آهن و رویم
گویم آیم شب تاریک سر راه تو گیرم
بو که غافل بدر آئی و نهی پای برویم
!چشم دارم که یک امشب فلک آهسته خرامی
که بصلح آمده از در صنم عربده جویم
چارۀ زخم من ای عشق بتدبیر دگر کن
که من آن ناقۀ مشگین نتوانم که ببویم
گو من آن پایه ندارم که نهی سر بکنارم
بسرم یا نه و پندار که خاک سر کویم
کودکان چشم براهند چه بود آه که چندی
بند بر داردم از پا صنم سلسلۀ مویم
گله از بخل رقیت است در اینمسئله نیرّ
ورنه او خود به نهانی نظری داشت بسویم
وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلاتن (مجتث مثمن مخبون)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۹
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۰۰
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۰۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.