۲۳۹ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۲۶

چند بیهوده دلا اینهمه افغان از من
رخ ز من اشک ز من دیدۀ گریان از من

آنشد ایخواجه که از جانرود پای شکیب
کانزمان دست زمن بود و گریبان از من

عاقلان با همه شوریده دلی حیرانم
کز چه طفلان سرشکند هراسان از من

خواستم پیش تو گویم غم دل ترسیدم
شود آنزلف گرهگیر پریشان از من

که شبیخون زده بر کشور دل باز که چشم
میبرد گوهر ناسفته بدامان از من

ضعفم از پای درآورد بنال ایدل زار
بلکه بیزار شود شحنۀ زندان از من
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۲۵
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۲۷
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.