۲۲۹ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۴۲

بر آن سری که بگیری ز لعل او کامی
شراب نوش که در عین پختگی خامی

براه بادیه شرط است سر قدم کردن
اگر بکعبۀ گوش به بندی احرامی

نسیم صبح خدا را تو محرم رازی
ببر زما به سر کوی دوست پیغامی

که آخر ای بت نامهربان من چه شود
که خواجۀ برد از بنده بر زبان نامی

بخاکپای تو تا جان کنم نثار ایدوست
بسوی پرستش رنجور غم بنه کامی

میان حلقۀ زلفی فتاده دل که از او
پدید نیست نه آغازی و نه انجامی

رهت بصومعه ندهند زاهدان نیر
قدیم بدیر مغان نه که رند بدنامی
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۴۱
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۴۳
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.