۲۶۴ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۸

عشقت چو بقصد عقل و جان رفت
دل هم بغلط در آن میان رفت

دل برد گمان که آن دهان نیست
یک ذره بدید و در گمان رفت

جز حسن تو را چو هست آنی
جان و دل ما به قصد آن رفت

ابری شد و درد و غم ببارید
آهم که ز دل بر آسمان رفت

لعلش طلبید و جان به بوسی
جان گشت روانه و روان رفت

چون شاهدی آن لب و دهان دید
جانش به فدای این و آن رفت
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۷
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.