۲۵۵ بار خوانده شده

شمارهٔ ۹۷

چو چشم تو من فتنه جویی ندارم
چو زلف تو آشفته خویی ندارم

چنان کرد عشقت مرا پیش مردم
که جز اشک خود آب رویی ندارم

ز اشکم به هر سو روان گشته جویی
جز آن سرو قد جست و جویی ندارم

ز سودای زلف تو دیوانه گشتم
جز آن زلف پروای مویی ندارم

بکش شاهدی را به زخمی به تیغت
که من غیر از این آرزویی ندارم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۹۶
گوهر بعدی:شمارهٔ ۹۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.