۲۵۶ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۰۸

ما را درون پرآتش و غافل نگار از آن
لعلش شراب کوثر و ما را خمار از آن

گفتم به طول عمر شود کارم از تو راست
جانم رسید برلب و بگذشت کار از آن

روزی به عمر نسبت قد تو کرده ام
عمر دراز رفت و من شرمسار از آن

پیکانها که در دلم از ناوک تو بود
بردم به زیر خاک بسی یادگار از آن

عشقت چو در درون دل و جان قرار یافت
زین رفت عقل و دانش و صبر و قرار از آن

دوران چرخ چون نبود بر مراد خود
ای شاهدی مکن گله روزگار از آن
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۰۷
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۰۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.