۱۸۱ بار خوانده شده

شمارهٔ ۴۷

مونس ما ای صبا بجز تو کسی نیست
هم نفسی با تو بجویم نفسی نیست

دیده و دل را چو تازه آب و هوا نیست
بی هوسان را بدین هوا هوسی نیست

مرغ مقیّد ره گریز ندارد
شادی آن بلبلی که در قفسی نیست

چاره همین خاکساری ست گیا را
چون که به سرو بلند دسترسی نیست

پایه زلفت رسیده است به جایی
کز سر او تا به آفتاب بسی نیست

خسته چو در چشمت آید آب فروبار
کم ز خسی گشته است و کم ز خسی نیست

تا غم تو غمگسار هیچ کسانست
هیچ کسی غمگسار هیچ کسی نیست

قافله سالار به پیش می رود، امّا
نیست به هر گام او که باز پسی نیست

زان شکرستان جلال دور نگردد
طوطی شکرشکن کم از مگسی نیست
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۴۶
گوهر بعدی:شمارهٔ ۴۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.