هوش مصنوعی:
شاعر در این غزل از عشق و حسرت خود به معشوق میگوید. عمرش در آرزوی دیدار معشوق گذشت و حالش از آشفتگی موهای او درهم ریخت. افسوس او نه برای گذر عمر، که برای گذر عمر بدون دیدار معشوق است. دلش از حسرت خون شد و اشکش از چشم جاری شد، چرا که غمزههای جادویی معشوق در دلش گذشت. او در حسرت خاک کوی معشوق، خود را به خاکی بیارزش تبدیل کرده و آرزو میکند بادی که از کوی معشوق گذشت، خنک باشد. شاعر اشاره میکند که مردم مانند ماه نو، کسی را که از ابروی معشوق خم شده است، با انگشت نشان میدهند. باد سحر از گیسوی معشوق گذشت و در رفتن و بوسیدن پایش، خاک راه را برمیدارد. جهان در نظر شاعر تیره و دلگیر است، تا زمانی که طرّههای هندوی معشوق در نظرش بگذرد.
رده سنی:
16+
متن دارای مضامین عاشقانه و احساسی عمیق است که ممکن است برای مخاطبان جوانتر پیچیده باشد. همچنین، درک کامل زیباییهای ادبی و ظرافتهای شعری آن نیاز به بلوغ فکری و تجربه بیشتری دارد.
شمارهٔ ۵۰
عمرم همه در آرزوی روی تو بگذشت
و آشفتگی حال من از موی تو بگذشت
افسوس بر آن نیست که بگذشت مرا عمر
افسوس بر آن است که بی روی تو بگذشت
خون شد دلم از حسرت و از دیده بپالود
چون در دل من غمزه جادوی تو بگذشت
در حسرت خاک سر کوی تو شدم خاک
بادا خنک آن باد که در کوی تو بگذشت
چون ماه نُوَش خلق به انگشت نمایند
آن را که خم پشت ز ابروی تو بگذشت
در رُفتن خاک ره و بوسیدن پایت
باد سحر از حلقه گیسوی تو بگذشت
در چشم جلال است جهان تیره و دلگیر
تا در نظرش طرّه هندوی تو بگذشت
و آشفتگی حال من از موی تو بگذشت
افسوس بر آن نیست که بگذشت مرا عمر
افسوس بر آن است که بی روی تو بگذشت
خون شد دلم از حسرت و از دیده بپالود
چون در دل من غمزه جادوی تو بگذشت
در حسرت خاک سر کوی تو شدم خاک
بادا خنک آن باد که در کوی تو بگذشت
چون ماه نُوَش خلق به انگشت نمایند
آن را که خم پشت ز ابروی تو بگذشت
در رُفتن خاک ره و بوسیدن پایت
باد سحر از حلقه گیسوی تو بگذشت
در چشم جلال است جهان تیره و دلگیر
تا در نظرش طرّه هندوی تو بگذشت
وزن: مفعول مفاعیل مفاعیل فعولن (هزج مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۷
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:شمارهٔ ۴۹
گوهر بعدی:شمارهٔ ۵۱
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.