۱۷۷ بار خوانده شده

شمارهٔ ۵۱

دوش در سودای او بر من به بیداری گذشت
روز روشن گشت و بر من چون شب تاری گذشت

از حساب زندگانی کی برد عمری که آن
گاه در جان کندن و گاهی به بیماری گذشت

بر رخ چون زعفرانم اشک گلناری چکد
در دلم هر گه که آن رخسار گلناری گذشت

عشق شور آغاز کرد و عقل را تمکین نماند
روزگار مستی آمد دور هشیاری گذشت

باد فردوس است یا بوی خم گیسوی دوست
یا برین در کاروان مشک تاتاری گذشت

گر بنالد همچو بلبل در قفس عیبش مکن
عاشق بی دل که عمرش در گرفتاری گذشت

عمر شیرین را به تلخی بگذرانیدی جلال
ای دریغا! عهد آسانی به دشواری گذشت
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۵۰
گوهر بعدی:شمارهٔ ۵۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.