۱۷۳ بار خوانده شده

شمارهٔ ۵۸

ماییم و غم عشق و سر کوی ملامت
گم کرده ز بی خویشتنی راه سلامت

شهری ست پر از فتنه و راهی ست پرآشوب
نه روی سفر کردن و نه رای اقامت

رفتی و مپندار که دست از تو بدارم
دست من و دامان تو تا روز قیامت

من پند رفیقان موافق نشنیدم
زیرا شدم آماجگه تیر ملامت

هر کس که نصیحت ز عزیزان نکند گوش
بسیار بخاید سرانگشت ندامت

اشکم که به رخسار تو مانست نشاندم
بر گوشه چشمش به صد اعزاز و کرامت

در سینه عجب نیست که دارد دل بیمار
آن را که خمیده است چو ابروی تو قامت

عیّار که منصور شود بر همه کامی
آنست که بر دار زنندش به علامت

هر شب که جلال از غم دل آه برآرد
سکان سماوات بنالند تمامت
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۵۷
گوهر بعدی:شمارهٔ ۵۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.