۱۳۲ بار خوانده شده

شمارهٔ ۷۳

تو مپندار که دوران همه یکسان گذرد
گاه در وصل و گهی در غم هجران گذرد

از دم من چو دم صبح شود آتش بار
هر نسیمی که بر اطراف سپاهان گذرد

گر به گوشش نرسد ناله من نیست عجب
باد همواره بر اطراف گلستان گذرد

عالمی بهر نثارش همه جانها بر کف
آه از آن لحظه که آن سرو خرامان گذرد

بستان سلسله یک بار ز دستم تا چند
در غم زلف توام عمر پریشان گذرد

بگذرد بر من و چشمم متحیّر در پیش
خود چه گویم که چه ها بر من حیران گذرد

گر من از صبر هزاران سپر آرم در پیش
ناوک غمزه او آید و از جان گذرد

تا کیَم آتش دل شعله برآرد از جیب
و آب دیده رود و سیل ز دامان گذرد

از شب هجر پدیدار شود صبح جلال
بر سر دلشده هر مشکلی آسان گذرد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۷۲
گوهر بعدی:شمارهٔ ۷۴
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.