۱۵۵ بار خوانده شده

شمارهٔ ۹۲

مگر فتنه عشق بیدار شد
که خلوت نشین سوی خمّار شد

بگویید با پیر دَ یرِ مغان
که دین کفر و تسبیح زنّار شد

عجب نیست سرّ انا الحق از آن
که مانند منصور بر دار شد

ایا دوستان! موسم یاری است
که کارم بدین گونه دشخوار شد

ایا عاشقان! نوبت زاری است
که احوال زار این چنین زار شد

چه می بود گویی که در داو عشق
که یک باره دست من از کار شد

دلم همچو بلبل بنالید زار
سحر چون صبا سوی گلزار شد

مگر پخت سودای زلفش دلم
که در چنگ محنت گرفتار شد

به عیّاری آموخت اینک جلال
چو جویای آن شیخ عیّار شد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۹۱
گوهر بعدی:شمارهٔ ۹۳
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.