۱۳۴ بار خوانده شده

شمارهٔ ۹۱

جانم از عشق تو بی صبر و سکون خواهد شد
دلم از آتش سودای تو خون خواهد شد

من تنها نه که با حسن و جمالی که تراست
عالمی در کف عشق تو زبون خواهد شد

بر من آن زلف تو شوریده نمی شد و اکنون
گوییا بخت منش راهنمون خواهد شد

هر دم آید ز هوای دو لبت جان بر لب
تا سرانجامِ من از عشق تو چون خواهد شد؟

ای بسا شب که ز تاب غم هجران رخت
آه من بر فلک آینه گون خواهد شد

زان سر زلف چو زنجیر معنبر که تراست
عاقلان را همگی میل جنون خواهد شد

بلبل جان من از شوق گلستان رخت
ناگهان از قفس سینه برون خواهد شد

داستان غم تو کم نشود در عالم
کاین حدیثی ست که هر روز فزون خواهد شد

در ازل با رخ تو عشق همی باخت جلال
جان او بسته سودا نه کنون خواهد شد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۹۰
گوهر بعدی:شمارهٔ ۹۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.