۱۵۰ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۰۸

بتم باز قصد جفا می کند
به یکبار ما را رها می کند

مرو ای طبیب دل دردمند
که دردت دلم را دوا می کند

مَدَر پرده عاشقی بیش ازین
که پیراهن از غم قبا می کند

بَدَل شد شب وصل با روز هجر
جهان بین که با ما چه ها می کند

فلک را همین است همواره کار
که یاری ز یاری جدا می کند

کجا یابم از خاک پایت اثر
که خورشید از آن توتیا می کند

منم طالب تو، تو از من ملول
چه تدبیر کاینها قضا می کند

چه گویم من این بخت شوریده را
که او قصد دوری ما می کند

بساز ای دل غمزده برگ صبر
که کار کسان با نوا می کند

خرد هر کجا عقده ای شد پدید
به سرپنجه صبر وا می کند

تو از بخت خود چند نالی جلال
زمانه چنین اقتضا می کند
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۰۷
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۰۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.