۱۸۰ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۲۰

یک لحظه درد عشق تو از دل نمی شود
وز دیده نقش روی تو زایل نمی شود

گویند پند ده دل شیدای خویش را
بسیار پند دادم و عاقل نمی شود

در ورطه ای ست کشتی صبرم به بحر عشق
کز غرقه گاه موج به ساحل نمی شود

هر دم به حالتی دگر افتم ز دست غم
لیکن به هیچ حال غم از دل نمی شود

ای دل مبر امّید که بی رنج هیچ دست
در گردن مراد حمایل نمی شود

گویند سعی کن که شود کام حاصلت
من سعی می نمایم و حاصل نمی شود

صدبار اوفتاد به دام بلا جلال
خود پند می نگیرد و کامل نمی شود
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۱۹
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۲۱
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.