۱۶۴ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۲۷

هیهات که نامم به زبان تو برآید
یا همچو تویی را چو منی در نظر آید

گر روز اجل بر سر بالین من آیی
من زنده شوم باز چو عمرم به سرآید

گر کام تو اینست که جانم به لب آری
مقصود من آنست که کام تو برآید

مدهوش شود عاشق اگر چشم تو بیند
مستی که به میخانه رود بی خبر آید

از ساغر سودای تو هر سر که شود مست
زان سان رود از دست که از پای درآید

هر تیر که بر خسته زدی کارگر افتاد
هر آه که مجروح زند کارگر آمد

همچون قد و خدّ تو مپندار که در باغ
یک سرو کشید قامت و یک گل به برآید

آن کاو چو جلال است گدای سر کویت
شاهی جهان در نظرش مختصر آید
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۲۶
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۲۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.