۲۰۹ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۳۷

زهی کشیده دل ما به زلف در زنجیر
به بوی زلف تو ما دل نهاده بر زنجیر

فرو گذاشته بر سرو از کلاله کمند
نهاده بر ورق گل ز مشک تر زنجیر

گشاده روی زمین را ز رو دریچه خلد
ببسته موی میان را ز مو کمر زنجیر

مرا ز زلف تو باشد دماغ سودایی
نمی شود نفسی غایب از نظر زنجیر

بیا و زلف پریشان خود به دستم ده
که نیست چاره دیوانگان مگر زنجیر

دلم ز حلقه زلفت خلاص کی یابد
که مو به مو همه بند است و سر به سر زنجیر

مبند این همه دل را به زلف در رخسار
که در بهشت نباشند خلق در زنجیر

مرا ز بند و ز زنجیر چند ترسانی
که همچو آب کنم ز آتش جگر زنجیر

به بی خودی سر زلفت کسی به دست آرد
که چون جلال شود پای بند هر زنجیر
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۳۶
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۳۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.