۲۱۵ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۳۸

سیه چاهی ست زلفت تار و دلگیر
در او دیوانگان بسته به زنجیر

بشد تدبیر و عقل و رایم از دست
چه تدبیر ای مسلمانان، چه تدبیر!

من و جان دادن اندر جُست و جویش
چو یاور نیست بخت از من، چه تقصیر

غزل چون می نویسم از سر سوز
همی سوزد قلم هنگام تحریر

تو از ما فارغ و ما در تک و پوی
چه چاره چون چنین رفته ست تقدیر

چگونه دیده بر دوزم ز رویت
وگر خود می زنی بر دیده ام تیر

ربودی عقل و جان و صبر و هوشم
وگر خواهی حساب اکنون ز سر گیر

فلک را هست سودای تو در سر
چو سودای جوانی در سر پیر

جلال! از بخت خود، کامی ندیدی
که خوابت را به جز غم نیست تعبیر
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۳۷
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۳۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.