۱۵۴ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۵۶

گل خودروی و شمشاد قصب پوش
در آمد شاد و خندان از درم دوش

نقاب مشک بو بگشاده از ماه
کمند عنبرین افکنده بر دوش

ز بند پرنیان آزاده سَروش
ولی دربند هندویی زره پوش

نمی دانم چه در گوشش همی گفت
که حاجب بُرده بودش سر سوی گوش

چو من لطف سراپایش بدیدم
در افتادم ز پای و رفتم از هوش

مرا چون دید بر خاک اوفتاده
به بوی وصل او سرمست و مدهوش

به صد لطفم ز روی خاک بر داشت
کشید از یکدلی تنگم در آغوش

چنان مستغرق وصلش شدم من
که کردم دین و دنیا را فراموش

مرا گویند چون دیدی وصالش
جلال از دست غم من بعد مخروش

ولی چون گل برون آید ز غنچه
کجا بلبل تواند بود خاموش

چو وقت گل ز مَی منعت کند شیخ
ز می بنیوش و پند شیخ منیوش
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۵۵
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۵۷
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.