۱۴۴ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۶۵

مدّعی در عشق او گر طعنه زد بر من چه باک
طالبان دوست را از طعنه دشمن چه باک

دل سیاهی را که دارد جامه پاک از طعنه نیست
لاله را از ده زبانی کردن سوسن چه باک

عاشقان را هر دو عالم گرد خاطر گو مگرد
گر نگردد شمع را پروانه پیرامن چه باک

دشمنان و دوستان کردند بر من پشت، لیک
گر بود روی عنایت دوست را با من چه باک

یار در دل دارم و بر دوختم ز اغیار چشم
خانه پرنور است اگر تاریک شد روزن چه باک

چون سلامت ترک کردیم از ملامت باک نیست
هر که را در دیده پیکان است از سوزن چه باک

من که در باطن چو غنچه مهر دارم سر به مُهر
گر به ظاهر می درم بر خویش پیراهن چه باک

آنکه فردای قیامت دامنش خواهم گرفت
گر بود خون مَنش امروز در گردن چه باک

در میان ما و او پیوند جانی رفته است
جان اگر عزم جدایی می کند از تن چه باک

پاک خون دل ز راه دیده بر دامن چکید
چون دلم شد پاک اگر آلوده شد دامن چه باک

گر جلال از گنج وصلش یافت مقصودی چه شد
خوشه چینی خوشه ای گر بُرد از خرمن چه باک
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۶۴
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۶۶
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.