۱۶۷ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۶۹

ز بس که در نظر آمد مرا خیال خیال
وصال دوست گمان می برد وصال خیال

من ضعیف میانت چو در خیال آرم
بود عیان که خیالی ست در خیال خیال

در آرزوی دهانت دلم چنان تنگ است
که جای فکر در او نیست یا مجال خیال

چو روی مالِ خیالت به خون چشم تر است
به خون دیده بشویم روی مال خیال

خیال گفت بپیچ از تن چو مویت
من آن نِیَم که بپیچم سر از مثال خیال

رخ تو هست به چشمم خیال صورت جان
دهان نقطه موهوم گفت خال خیال

قدم ز شوق دو ابروت هر که دید چه گفت
زهی خیال هلال و خهی هلال خیال

خیال بین که مرا هست بر نهالی درد
که بر دهد قد سرو توام نهال خیال

ز حُسن تست خیال مرا هزاران وجه
که از خیال جمالت بود جمال خیال

چه حال شد که خیالت نمی دهد تشریف
شدم خیالی و بنگر که چیست حال خیال

به پرده رفت ز شرم آن خیال یار که گفت
ببین خیال جلال و نگر جلال خیال

همه جلال خیال است در خیال جلال
اگر خیال کمال است در کمال خیال
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۶۸
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۷۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.