۱۷۵ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۹۱

در پایت اوفتادم ای دوست! دست گیرم
می کن بزرگی خود منگر که من حقیرم

ای شمع جمع خوبان! پروانه وار روزی
گرد سرت بگردم در پیش پات میرم

از دست چشم و زلفت پیش که داد خواهم؟
[این] می کشد به بندم [وان] می کشد به تیرم

خیز ای طبیب نادان! ترک معالجت کن
من درد عشق دارم درمان نمی پذیرم

چون کشته تو گردم گر بگذری به خاکم
از خاک سر برآرم تا دامنت بگیرم

ای دوستان! مجویید از بند او خلاصم
آزادم از دو عالم تا در کفش اسیرم

روی از تو برنچینم گر می کشی به تیغم
چشم از تو برندوزم گر می زنی به تیرم

من ترک او نگویم ور جان رَود درین سر
کز جان گزیر باشد وز دوست ناگزیرم

هر شب به خار و خارا غلطم ز درد دوری
وز شوق وصل گویی پهلوست بر حریرم

تا از جلال دوری دوری نکرد یک دم
نام تو از زبانم، یاد تو از ضمیرم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۹۰
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۹۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.