۱۵۱ بار خوانده شده

شمارهٔ ۲۰۷

در هجر تو زین گونه که بی صبر و سکونم
دادند همه خلق گواهی به جنونم

یاران ز من دل شده پرسند که چونی؟
من بیخودم از خود خبرم نیست که چونم

خواهم که به چنگ آورم آن زلف نگونسار
اینست که یاری ندهد بخت نگونم

بر من گذری کن که به دیدار جمالت
ز اندازه برون است تمنّای درونم

ناخورده یکی جرعه ز سرچشمه نُوشَت
چشم تو چرا گشت چنین تشنه به خونم

دل درشکن زلف پریشان تو بستم
زیرا نه قرار است ازین پس نه سکونم

هر ظلم که بتواند و هر جور که باشد
با من کند ایّام که دیوار زبونم

پروانه رخسار چو شمع تو جلال است
چون سوختی از چشم مینداز کنونم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۲۰۶
گوهر بعدی:شمارهٔ ۲۰۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.