۱۸۹ بار خوانده شده

شمارهٔ ۲۰۹

به رخ خاک درت رُفتیم و رَفتیم
دعای دولتت گفتیم و رفتیم

ز روی خویش کردی دور ما را
چو گیسویت برآشفتیم و رفتیم

جفاهای ترا با کس نگفتیم
درون سینه بنهفتیم و رفتیم

ز جور یار سنگین دل همه راه
به گریه سنگ را سُفتیم و رفتیم

چو غنچه بس که پرخون شد دل ما
چو گل ناگاه بشکفتیم و رفتیم

چو کردی خوار چون خاشاک ما را
عنان باد بگرفتیم و رفتیم

به خود بیرون نمی رفتیم ازین در
ولی از خود به در رفتیم و رفتیم

به عهدت خواب خوش هرگز نکردیم
کنون آسوده دل خفتیم و رفتیم

وگر خود رفتن ما بود کامت
به جان منّت پذیرفتیم و رفتیم

جلال! ار قوّت رفتن نداریم
میان سیل خون افتیم و رفتیم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۲۰۸
گوهر بعدی:شمارهٔ ۲۱۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.