۱۷۰ بار خوانده شده

شمارهٔ ۲۱۰

دادیم بسی جان و به جانان نرسیدیم
در درد بمردیم و به درمان نرسیدیم

در ظلمت اندوه بسی تشنه بگشتیم
روزی به لب چشمه حیوان نرسیدیم

بس سال که در بادیه عشق برفتیم
شد عمر به پایان و به پایان نرسیدیم

گفتند به جانان رسی ار بگذری از جان
از جان بگذشتیم و به جانان نرسیدیم

یاران و رفیقان همه از پیش برفتند
ما خسته بماندیم و به ایشان نرسیدیم

آن مورچه ماییم که در پای سواران
ماندیم و به درگاه سلیمان نرسیدیم

شد هر که همی خواست به مهمانی مقصود
جز ما که به دریوزه مهمان نرسیدیم

گفتیم به قربانش رسیم ار برسد عید
در عید رسیدیم و به قربان نرسیدیم

مانند جلال اکثر اوقات بگشتیم
چون باد و بدان سرو خرامان نرسیدیم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۲۰۹
گوهر بعدی:شمارهٔ ۲۱۱
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.