۱۲۴ بار خوانده شده

شمارهٔ ۲۱۲

منِ غریب که در هجر یار می گریم
همی نشینم و تنها و زار می گریم

ز سوز گریه من جان خلق می سوزد
بدین صفت که منِ سوگوار می گریم

اگر چو شمع بمیرم به روز غم چه عجب
که من چو شمع به شبهای تار می گریم

بسا که لاله خونین ز اشک من بشکفت
از آن سبب که چو ابر بهار می گریم

به خون دیده ام آغشته است نامه دوست
که می نویسم و بی اختیار می گریم

گهی ز دوری اهل وطن همی نالم
دمی ز فرقت یار و دیار می گریم

چه روزگار و چه روز است این که من دارم
که روزهاست که بر روزگار می گریم

مرا که کار همه گریه است و یار اندوه
عجب مدار که بر کار و بار می گریم

زمین عجب نه که دریا شود ز اشک جلال
بدین صفت که من از هجر یار می گریم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۲۱۱
گوهر بعدی:شمارهٔ ۲۱۳
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.