هوش مصنوعی: شاعر در این متن از عشق و دل‌بستگی به معشوق سخن می‌گوید و از جفاهای او شکایت دارد. او خود را گم‌گشته می‌داند و در جست‌وجوی راهی برای یافتن آرامش است. شاعر به ستایش معشوق می‌پردازد و او را به عناصری مانند گلستان و آفتاب تشبیه می‌کند، در حالی که خود را بلبل ثناخوان و ذره‌ای در هوا می‌داند. او از ناامیدی در یافتن وفا از جانب معشوق می‌گوید و در نهایت، تنها راه چاره را در پناه بردن به خدا می‌بیند.
رده سنی: 16+ متن دارای مفاهیم عمیق عاشقانه و عرفانی است که درک آن‌ها به بلوغ فکری و تجربه‌ی عاطفی نیاز دارد. همچنین، برخی از اشارات مانند جفای معشوق و ناامیدی ممکن است برای مخاطبان جوان‌تر سنگین باشد.

شمارهٔ ۲۱۴

پدید نیست دگر ره دل بلا جویم
ندانم این دل گم گشته را کجا جویم

تو گلستانی و من بلبل ثناخوانم
تو آفتابی و من ذرّه هوا جویم

مرا که لاف گدایی همی زنم چه عجب
اگر نواله ای از خوان پادشا جویم

بیا و گر سر شوریده بایدت سهل است
مراست وام به گردن ترا رضا جویم

مرا ز یار جفاکار نیست چشم وفا
خطاست گر ز جفاپیشگان وفا جویم

به سعی کام کسی چون نمی شود حاصل
پس آن بِهْ است که کام خود از خدا جویم

خیال زلف سیاه تو می پزد دل من
بلا همی طلبد خاطر بلاجویم

طبیب درد مرا چون بدید عاجز گشت
کجاست لعل لبت تا از او دوا جویم

جلال هر چه بگوید تمام گفته اوست
نه دزد گفته مردم بسان خواجویم
وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۹
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۲۱۳
گوهر بعدی:شمارهٔ ۲۱۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.