۲۰۹ بار خوانده شده

شمارهٔ ۲۱۵

دردی که مراست با که گویم
درمان دل خود از که جویم

گه فتنه خال عنبرینم
گه بسته زلف مشک بویم

عشق آمد و رفت نام و ننگم
شوق آمد و بُرد آب رویم

دل کم نکند ز عشق مویی
ور عشق کند بسان مویم

خالی نشود ز آرزو سر
ور سر برود در آرزویم

گر جان خواهی بگوی با من
تا دست ز جان خود بشویم

ور سرطلبی اشارتی کن
تا ترک سر و جهان بگویم

من ذرّه ام و تو آفتابی
شاید که نظر کنی به سویم

خاک قدم توام ولیکن
بر باد مده چو خاک کویم

آن کاو چو جلال بنده تست
من بنده کمترین اویم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۲۱۴
گوهر بعدی:شمارهٔ ۲۱۶
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.